مدح حضرت زینب و شهادت فرزندش
به نام نامی زینب که آیت العظمی است قسم به نام عـقـیـلـه که عـلـم الاسـماست بـلـنـد مــرتبــه بــانــوی فــاطــمیّ علی تــمــامی وجـنـاتـش تــمـامـی مــولاست غــلامــزادۀ ایــلـش قـبـیــلـۀ مــجــنــون کنیــزه خــادمه هایش عشیــرۀ لیـلاست نفس نفس نفـهــاتش چکــامــه ای شیــوا و حرف حرف کلامش قصیدۀ غـراست قلم چگونه نویسد که خامی محض است کلام پختۀ عمان بخوان که روح افزاست زنــی که دست خــدا را در آستـین دارد زنی که یک تنه مرد آفرین کـرببلاست برای آل عـبـا بــوده واجب الـتـعـظـیــم حسین فاطمه احمد حسن علی زهراست عقـیـله ای که عـقول از مقام او حیــران فهیمه ای که فقاهت ز فهم او رسـواست نــدیــده ســایــۀ او را نــگــاه همســایــه اگرچه مدت سی سال پیش این دریاست ندیــده ســایــۀ او را مــدیــنــه یا مـکــه که شهر در قرق چند حضرت سقـاست نسیــم هم نــوزد سمت چــادرش حــتی که این حریم حریم فرشته های خـداست نه خاک بر دهنم رخصتی فرشته نداشت مقــام چــادر خــاتــون فــاطـمه بالاست هزارمرتبه شوید دهان به مشک جبریل هنوز بــردن نــامش بـرای او رویـاست ز مادحیــن بــزرگــی این ســرا مــریـم ز واصفین بلندی این حــرم عیسی ست رکاب ناقه که سر قـفـلی عـلـمـدار است ستون خیمه که قلب خیـام عــاشوراست پنــاهــگــاه تپــش هــای خــستــۀ سجــاد امــام هــاشـمیــان و شـفـیـعـه فــرداست اگر حسین در اعماق سینه ها جـاریست اگر حـسـیـنـیـه ای در تمــامی دلـهـاست ولی حسیــن خــودش زیـنـبـیـه ای دارد که در تمـامی افــلاک بیرقش بر پـاست رسیـد ظهــر دهــم فصــل اوج غــم اما میان خیمه خود مانده در دلش غوغاست اگـر چه پــای به پـای بــرادرش رفـتـه اگرچه بانــوی غمگیــن خیمۀ شهداست اگــرچه بر سر بــالین هر شهــیـدی بود اگــر چه شــاهــد رزم اهــالی دریاست چــقــدر پـیکــر خــونیـن بــدست آورده چقدر چادرش از خون لاله ها زیباست میــان خیــمه نـشـسـته ز دور می شنوند خروش تازه جوانهای خود که بی همتاست دو شـیــر زادۀ او در کـشــاکش رزمنـد و در حــوالی آوردگــاه طـوفــانهــاسـت گــرفــتـه اند تمــامی پهــنـه را بـا تـیــغ شنید و گفت رجزهایشان عجب گیراست و بــا شمــارش تکــبیــرهای عبــاسـش گــرفته است که تعــداد ضـربۀ آنهاست پس از بــرادرش آهسته میــکشد تکبـیـر و گــاه گــاه بگــویـد بــرادرم تـنهــاست کمی گــذشت خــروشی دگــر نمی شنود نوای تازه جوان ها به جای آن برخواست میــان خیــمه خود مانــده و نمی شنــوند بغیر نـاله که از سمت نیــزه ها پیداست بغیر خــنـده و صوت اصابت صد تـیــر بغـیر هلهله هایی که در دل صحـراست هنـوز مــادرشــان گــوش می کـنــد اما نمی رسد به جز آهی که بر لب سقاست صدا صدای نفس های مانده در سینه است صدای چرخش شمشیرها و مرکب هاست میان آن همه فــریــاد و ناســزا فهمــیـد برای بردن سرها به نیــزه ها دعواست غــروب بود و میــان خیــام میگــردیــد که دید خیمه سـرخی که خیمه شهداست میــان آنـهـمـه تنهــای بی ســر خــونین کنــار پیکــر اکبــر که اربــاً اربـا است شناخت پیکــر زخــمـی ســروهـایش را اگرچه سر ز تن چــاک خورده جداست هنــوز گــرم تمـاشــای کــودکــانش بود که دید شعله آتش ز خیمه ها برخواست حرم اسیــر حــرامی و مــادری می دید که زلف تازه جوانهای او ز نیزه رهاست |